خداحافظ گری کوپر

چرا اغلب ولگردان برف آمریکایی هستند ؟ شاید برای آنست که وقتی آدم کشوری به بزرگی و نیرومندی عقب سر دارد، راهی جز فرار باقی نمی ماند. آمریکا کشور عجیبی است. آنجا هیچ امکان خلاصی نیست. واقعا هیچ. باز در اروپا می شود کاری کرد. اولا برای اینکه آدم وقتی آمریکایی باشد می گویند احمق است، به خصوص در فرانسه کافی است روی پیشانیتان بنویسند آمریکایی هستید تا همه با گذشت و اغماض، با لبخند تحویلتان بگیرند و راحتتان بگذارند. ولی اهمیت آبرو وحیثیت را هم نباید فراموش کرد. یکی از خوبیهای اروپا این است که همه «رویاهای آمریکایی» درسر دارند. … . از این گذشته آدم کارش با دختر ها هم راحتتر است. چون زنهای فرانسوی می دانند که آمریکاییها ساده لوح و احمقند، آسانتر با آنها می خوابند. زیرا در همخوابگی با آنها احساس مصونیت دارند. در فرانسه وقتی زنی گذاشت عملی را با او انجام دهید، اولین چیزی که از شما می خواهد اینست که احترامش را حفظ کنید. چرا؟ لنی هیچ نمی دانست. زنان فرانسوی هم این کار را مثل دیگران انجام می دهند اما بعدش می گویند: «راجع به من چی فکر می کنید؟» مثل اینکه آدم باید در خصوص نحوه هم خوابگی آنها نظر دهد. زنان فرانسوی به محض اینکه کارشان تمام شد، بلند می شوند و به عجله خودشان را می شویند. این باید یک اعتقاد مذهبی باشد. فرانسه یک کشور کاتولیک است. زنان فرانسوی تعصب نژادی ندارند.سیاهپوستان آمریکایی در پاریس برای لنی تعریف کرده بودند که هر دختری را بخواهند بلند می کنند. زیرا دخترها با این عذر که خوابیدن با سیاهان چندان  گناه نیست و به حساب نمی آید خود را ازنظر اخلاقی تبرئه می کنند. مردان فرانسوی وقتی زنشان با یک فرانسوی دیگر بخوابد از خشم دیوانه می شوند، ولی وقتی طرف سیاه پوست باشد فقط می خندند و تفریح می کنند.

برخلاف آنچه در آمریکا می گویند فرانسوی ها از بیگانگان متنفر نیستند. به آنها با نظر اغماض نگاه می کنند. فرانسوی ها آدمهای با گذشتی هستند. آمریکایی ها را همیشه با حالت تمسخر آمیزی تحویل می گیرند انگار همه شان قربانی جنگند. لنی هیچ وقت نتوانسته بود در ایستگاههای اسکی فرانسه و به طور کلی در فرانسه کاری پیدا کند. آدم باید خیلی سعی کند تا شهرت حماقت خود را تایید کند، تا آقایان راضی شوند. لنی از این کار خسته شده بود. آخر او که سفیر کبیر آمریکا نبود. حفظ شهرت آمریکایی ها کار سفیر است . اصلا برای همین منظور است که آمریکا‌ یک مرکز فرهنگی‌ در پاریس دایر کرده است.  در سویس کار خیلی‌ آسانتر بود. همهٔ سویسیها خود را از احمقهای کهنه کار و نه سابقه‌ می‌‌دانند و خیلی‌ هم به خودشان اطمینان دارند. مثل فرانسوی‌ها نیستند که لازم باشد مراتب اطمینانشان داد.

از خداحافظ گری کوپر

اثر رومن گاری

ایدز: پرهیز یا کاهش ریسک

این عنوان تحقیقی است که توسط استر دوفلو که به تازگی جایزه کلارک را به عنوان بهترین اقتصاد‌دان زیر ۴۰ سال برده است، انجام شده است.

در آفریقا ۲۲ میلیون نفر به ایدز مبتلا هستند. مذاهب وفاداری و پرهیز از رابطهٔ پیش از ازدواج را توصیه می‌‌کنند. دوفلو نشان می‌‌دهد که هشدار‌های کلی‌ در مورد پرهیز از رابطهٔ پر خطر، رفتار نوجوانان را عوض نمی‌‌کند، در حالی‌ که پیغام‌هایی که در مورد رفتارهای پر خطر و نوع شریک جنسی‌ به طور مشخص هشدار می‌‌دهند، باعث تغییر رفتار در آنها می‌‌شود.

سفر پاپ به آفریقا با این پیغام همراه بود که استفاده از کاننددوومم نه تنها باعث کاهش ایدز نمی‌‌شود، بلکه باعث می‌‌شود که انسان‌ها به شیوه‌های پرخطر در رابطهٔ جنسی‌ روی بیاورند.    این سخن باعث خشم بسیاری از افرادی شد که در زمینه جلوگیری از شیوع این بیماری‌ها فعال هستند.

نتیجه تحقیق نشان می‌‌دهد، در مدارسی که شعارهای کلی‌ مانند «پرهیز، وفاداری، استفاده از کاننددووممم .. یا می‌‌میرید» به نوجوانان تدریس می‌‌شد، هیچ تأثیری به روی رفتار‌های جنسی‌ یا دانش نوجوانان در مورد ایدز مشاهده نشده است و نرخ بارداری نوجوانان ۳،۱ و ۵ سال پس از این آزمایش همچنان مانند قبل است (به ترتیب ۵%، ۱۴% و ۳۰%)

ویروس اچ‌ای‌و در میان زنان ۱۵ تا ۱۹ سال ۵ برابر بیشتر از مردان در این بازه سنی است. این توزیع ویروس در میان زنان، شبیه توزیع ویروس در میان مردانی با سنین بالاتر است که نشان می‌‌دهد آمیزش جنسی‌ بین نسلی برای زنان بسیار خطرناک است.

بنابراین یک فرض این بود که با آموزش دختران در انتخاب شریک جنسی‌ می‌‌توان آنها را  تا حدی از این بیماری مصون کرد. آزمایش نشان داد که نرخ بارداری در دخترانی که در این برنامه شرکت کرده بودند، پس از ۱ سال ۳.۷% بود که ۶۷% آن به علت انتخاب نکردن شریک جنسی‌ مسن بوده است.

اما سوال اینجاست که کلیسا که از حرفهای خود کوتاه نمی‌‌آید چگونه می‌‌تواند کمک کند؟ در وهلهٔ اول، آنها باید به برنامه‌هایی که با اصول آنها قابل جمع نیست، ولی‌ در نجات انسان‌ها موثر است کمک کنند. دوم اینکه، با کاهش هزینهٔ آموزش برای دختران سعی‌ کنند آنها را بیشتر در مدرسه نگاه دارند.

این فرضیه بر پایهٔ این حقیقت بنا شده است که دخترانی که دیگر تحصیل نمی‌‌کنند، انگیزه کمتری برای جلوگیری از بارداری دارند، زیرا هزینهٔ فرصت به منظور ترک مدرسه و شروع یک خانواده برای آنها بسیار کمتر است. در تحقیق دیگری نشان داده شده است که با کاهش نرخ بارداری (افزایش هزینهٔ فرصت بارداری) آمیزش جنسی‌ خطرناک هم کاهش می‌یابد که به معنی‌ شیوع کمتر ویروس اچ‌ای‌و است.

سخنی از کینس

اگر به بانک خود ۱۰۰ پوند بدهکار هستید، شما مشکل دارید، ولی‌ اگر ۱ میلیون بدهکار هستید، این بانک است که مشکل دارد.

یک هواپیما در آسمان لندن رویت شد

خودم با ۲ تا چشم‌های خودم دیدم، هواپیمای مسافر‌بری  بود به نظرم. هر چی‌ بود گنده بود. ولی‌ در ارتفاع پائین پرواز می‌‌کرد.

تهران سی‌ و سومین شهر گران دنیا

همینجوری به این لینک ویکیپدیا برخوردم. رتبه گران‌ترین شهرهای دنیا را نشان می‌‌دهد. ایران در سال ۲۰۰۵ که محمود به قدرت رسید دارای رتبه ۱۲۹ بود که محمود با تلاش و کوشش مضاعف آن را به ۳۳ ارتقا داد. با این حساب زندگی‌ کردن در اکثر شهرهای  اروپایی و آمریکا از زندگی‌ در تهران ارزانتر تمام می‌‌شود. این آمار البته برای کارمندی حساب شده است که محلی نیست و می‌خواهد در یکی‌ از این شهر‌ها زندگی‌ کند.

Image and video hosting by TinyPic

(برای دیدن در ابعاد بزرگتر روی عکس کلیک کنید)

عید غم‌انگیز ایرانی‌‌ها

آماده‌ام بنشینم سر‌کار. مثل همیشه، این کرم جدید که بعد از انتخابات در وجودم رخنه کرده است، کار خود را می‌کند و صفحهٔ فیسبوک‌ام را باز می‌کند. پیغام یک دوست قدیمی‌ زندانی در آمریکا را می‌‌بینم که نوشته است خواهرش از دست رفته. تصادف کرده است. به همین سادگی‌. یک دختر جوان شاید هم نوجوان. رفت.

۵۰۰ سال زمان برای به تحقّق در آوردن تصمیم هیأت دولت

گری سیک که استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه کلمبیا است متن جالبی در مورد مصوبهٔ جدید هیأت وزیران نوشته است. خلاصه نوشته این است که ایران از سال ۲۰۰۰ تا به حال تنها ۹۰۰۰ سانتریفوژ درست کرده است. چون هر مرکز قرار است در ابعاد مرکز نطنز که گنجایش ۵۴۰۰۰ سانتریفوژ را دارد باشد، برای رسیدن به رقم  پانصد هزار سانتریفوژ باید بیش از ۵۰۰ سال زمان صرف کرد.

همچنین ایران ادعا می‌کند که از سال ۲۰۰۳ شروع به ساختن مرکز فردو کرده است و قرار است این مرکز در سال ۲۰۱۱ به بهره‌وری برسد. با تخمین ۹ سال برای ساخت هر مرکز، برای احداث ۱۰ مرکز دیگر اگر به طور سری کاری باشد، ۹۰ سال زمان نیاز است (البته مراکز بدون سانتریفوژ). اقتصاد ایران آنقدر قوی نیست که بتواند همزمان ۱۰ مرکز غنی سازی را راه اندازی کند. بنابرین این تخمین تا حد زیادی درست است.

گذشته از همهٔ این بحثها، احمدی نژاد در مقامی نیست که بتواند در این مورد تصمیم گیری کند. تصمیم گیری در این مورد بر عهده هیأت عالی امنیت ملی‌ می‌باشد. این هم لافی دیگر است از نوع احمدی نژادی.

از قدیم گفته‌اند سنگ بزرگ نشانهٔ نزدن است. به این ترتیب است که یک حکومت غیر مردمی خودش را مضحکهٔ همهٔ دنیا می‌کند.

بگذارید بالاترین بالاترین بماند

حامد قدوسی متنی نوشته است و در نقد بالاترین سخن گفته است. خوانندهای وبلاگش نظر داده‌اند و بر سر بالاترین و کاربرهایش کوبیده‌اند. این نوشته و نظرات مرجوع به آن انگیزهٔ اصلی نوشتن این متن شد، چون نه حامد هر کسی‌ است نه خواننده‌های وبلاگش. معمولاً بیننده‌های وبلاگ حامد از دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاه‌های خوب داخل و خارج کشور هستند و تامل کردن در نظرات آنها ارزشش را دارد.

از خود متن حامد شروع می‌کنم. حامد مسخره کردن دختران بسیجی جلوی سفارت انگلیس را بی‌ اخلاقی‌ خوانده است و آن را شبیه به بی‌ اخلاقی‌ در آن طرف دانسته است. حامد از این بی‌ اخلاقی‌ حیرت زده و شرمسار شده است. شخصاً این لینک را ندیدم و نظرات پای آن را نخوانده‌ام. ولی‌ حرف حامد را قبول می‌کنم و فکر می‌کنم که بالاترینی‌ها خیلی‌ قیافهٔ این خواهران بسیجی‌ را مسخره کرده‌اند.
حالا کمی عقبتر برگردیم و انگیزه این تجمع را دوباره یادآوری کنیم. این خواهران خواهان بازگرداندن آرش حجازی به عنوان قاتل ندا آقا سلطان هستند و از سازمان اطلاعات انگلیس به عنوانه طراح قتل ندا یاد میکنند.
اولین واکنش شما به این خبر چیست؟ به این خواهران بسیجی‌ میخندید؟ فکر می‌کنید که شستشوی مغزی شده‌اند؟ فکر می‌کنید دستور ما فوق را انجام میدهند، یا فکر می‌کنید که به این اعتقاد دارند که قاتل شخص آرش حجازی است؟ یا به عنوان یک فرض دیگر فکر می‌کنید که به خاطره پول دست به این تجمع زده‌اند؟ در هر صورت این موجودات یا قابل ترحم هستند (ساده باورند)، یا مزدورند. به همین دلیل است که ناخوداگاه این آدامها به دلیل پوشاندن حق (به هر دلیلی‌) تبدیل به یک سری موجودات بی‌ احترام میشوند. در حقیقت این توهین‌ها از خود این آدم‌ها سرچشمه می‌گیرد. چون آنها هستند که به شعور فکری و حتا بصری دیگران توهین میکنند. این توهینها که کاربران می‌‌کنند در حقیقت حاوی یک مکانیسم دفاعی است. در ضمن  روحیه طنز آدمها نشان از سالم بودن روانشان دارد و قیافه گرچه اگر زیباتر باشد، با خودش جذبهٔ همراه با احترام میاورد، ولی‌ زشت بودن منجر به بی‌ احترامی نمی‌شود.

اگر فردی مثل احمدی نژاد زیاد مورد تمسخر و توهین قرار می گیرد دقیقا به این دلیل است که خود این توهینها را برای خودش فراهم می آورد. کسی نمی تواند بگوید که ایشان هر کاری می خواهد بکند، بکند، شما مردم فقط حق دارید نقد جدی بر ایشان بکنید (تازه آن را هم نمی‌شود کرد آشکارا). کسی‌ که می‌پذیرد وارد سیاست شود، باید از قبل پیه هر نوع انتقادی را به خودش بمالد.

در قسمت دیگری از متن حامد گفته است که لینکهای خوب داغ نمیشوند و لینک‌های بد بالا می‌آیند. باید بگویم که در بالاترین قرار است دموکراسی مجازی را تمرین کنیم. من هم  ناراحت میشوم وقتی که لینک‌هایی که من میگذارم یا به آنها رای میدهم بالا نمی‌‌آیند چون به نظرم مهمند ولی‌ لینک‌های دیگری بالا می‌آیند که به نظرم مهم نیستند.آنچه که از نظر من مهم است میتواند از نظر دیگران مهم نباشد و بر عکس. در دنیا قرار است همه آزاد باشند و تصمیم بگیرند.

کامنتها اما خیلی‌ بیشتر افراطی است. یکی‌ گفته است که دنیا پر از احمق است، و این را در نقد بی‌ اخلاقی‌ نوشته است. دیگری گفت است  که هر دو طرف افراطی‌اند و در دو طرف جبهه. نفر بعد گفته است :  اشتباه بزرگی هستش که فکر کنیم دیدگاه همه مثل ماست و آن دیگری که نوشته است : برای من از اول قبول کردن اینکه این همه آدم با شعور و با اخلاق جمع شده اند تا امور جامعه را اصلاح کنند عجیب بود و باز یکی‌ دیگر که گفته بالاترین از قبل از انتخابات و جنبش سبز هم بی‌ اخلاق بوده است. در تمامی‌ این کامنتها یک چیز مشترک است و آن اینکه ما خود را از عموم کاربران بالاترین بالاتر می‌دانیم و معیار اخلاقی برای ما، یعنی‌ مرز اخلاق و بی‌ اخلاقی‌  کاملا مشخص است.

مرزهای اخلاق برای من شخصاً ثابت نیستند و دائم در تحول‌اند. در ایران از نظر عده‌ای بی‌ حجابی بی‌ اخلاقی‌ است و از نظر عده‌ای دیگر نیست. در ایران فحش دادن به هر ترتیبی بی‌ اخلاقی‌ محسوب می‌‌شود (و همه هم این بی‌ اخلاقی‌ را میکنند) و در بسیاری جوامع آزاد این بی‌ اخلاقی‌ نیست و همه جا به کار میبرند (تا وقتی‌ که توهین به کسی‌ نباشد). از این مثلها بسیار است. حتا می‌توان نمونه های بسیاری را فرض کرد که وجود ندارند ولی‌ می‌‌توانند یک روز به وجود بیایند. مثال حجاب را در نظر بیاورید. کمی‌ دورتر برویم. جامعه‌ای را در نظر بگیرید که همه در آن برهنه هستند. از روز اول عمرشان تا روز آخر. در این جامعه نپوشیدن لباس و نپوشانیدن عورت بی‌ اخلاقی‌ نیست، ولی‌ در عصر ما این بی‌ اخلاقی‌ است. به همین خاطر است که من عبارت اینکه بالاترین زرد شده است را راحتر می‌توانم هضم کنم تا در بالاترین بی‌ اخلاقی‌ رواج دارد.

من بالاترین را دوست دارم و اگر این جنبش به جایی برسد، به نظرم رهبران اصلی آن کاربران بالاترین بوده‌اند. کسی‌ نقش خبررسانی بالاترین و بالا بردن سطح اطلاعات کاربران ایرانی را نمیتواند انکار کند. این کاربران بالاترین هستند که همیشه برای تجمع بعد برنامه ریزی می کنند یا اگر تصمیمی گرفته شده است آن را تکثیر می‌‌کنند. بر خلاف آن دوست عزیزی که آنها را احمق و بی‌ اخلاق میدند، من فکر می‌کنم نه تنها بالاترینی‌ها این چنین نیستند بلکه کل جامعه ایران پیشرفت بزرگی‌ در زمینه تحمل مخالف و با اخلاق بودن کرده است. بالاترینی‌ها به خوبی‌ می‌دانند کجا از رهبران خود حمایت کنند و کجا به آنها تذکر دهند (این را به خوبی‌ در بر خورد با موسوی می‌توان مشاهده کرد).

جنبش سبز به کسی‌ تعلق ندارد. مال همه است. مثل انقلاب آن را مصادره نکنید و خط و مرز برایش تعیین نکنید که جریان اصلی بالاترین (یعنی‌ بی‌ اخلاقی‌ به قول حامد) باید ازش جدا بماند. ژورنالیستی از آلمان شرقی‌ پس از فرو ریختن دیوار گفته بود: مشکل اصلی‌ دیوار‌هایی‌ است که در ذهن ماست. مشکل ما هم با فرو ریختن دیوار جمهوری اسلامی حل نمی‌شود اگر ذهن ما حاوی این دیوار خود بزرگ بینی‌ و انحصار طلبی باشد.

خرید و فروش کلیه یا تعویض کلیه؟

ال روث چند هفتهٔ پیش یک سمینار کوچک در دانشگاه ما داشت. روث استاد دانشگاه هاروارد است و در زمینهٔ نظریه بازی و طراحی بازار و … کار می‌کند. جدا از ارایه بسیار جالب و جذابی که داشت، که حتما توصیه می‌کنم اگر جایی فرصتش را داشتید پای حرفهایش بنشینید، مساله تعویض کلیه را مطرح کرد که چند سالی‌ است بروی آن کار می‌کند. اهدای کلیه موضوعی است که در آمریکا به دلیل صف بسیار طویل آن از اهمیت بالایی برخوردار است. رقمهایی که گفت را خوب در ذهن ندارم ولی‌ سالانه حدود ۸۰ هزار نفر نیازمند به کلیه در آمریکا وجود دارد که از این تعداد کمتر از ۳۰ هزار نفر شانس دریافت آن را دارا هستند.

مشکل دریافت کلیه‌ از آنجا ناشی‌ میشود که خرید و فروش اعضای بدن در آمریکا ممنوع می‌باشد. در نتیجه تنها کسانی‌ شانس دریافت کلیه را دارا هستند که یکی‌ از اعضای خانواده آنها قادر به اهدا باشد. یعنی‌ از لحاظ گروه خونی هماهنگ و دیگر مشکلات عدم تطبیق را نداشته باشند. ایدهٔ روث برای حل این موضوع انست که پایگاه داده‌ای از بیماران و نزدیکان آنها که قادر به اهدای کلیه هستند ایجاد کرده است و سپس با استفاده از الگوریتم‌های موجود در علوم کامپیوتر و نظریه بازیها زنجیرای از اهدا‌کنندگان و دریافت‌کنندگان درست می‌کند. در ساده‌ترین حالت در نظر بگیرید که ۲ بیمار داریم که همراهان آنها حاضر به اهدا به بیمار خود باشند اما مشکل عدم تطبیق در میان باشد. فرض کنید که هر یک از این همراهان با بیمار ناآشنا مشکل عدم تطبیق نداشته باشد. بنابرین با یک توافق ساده هر یک از اهدا کنندگان به بیمار ناآشنا کلیه خود را اهدا و در عوض بیمار خود را صاحب کلیه می‌کند .

روث توانسته است این زنجیره را تا ۱۰ جفت بیمار-همراه گسترش دهد. این برنامه فعلا در نیو انگلند کاملا به اجرا گذشته شده است و در اهایو و چند بیمارستان دیگر در حال گسترش است. آرمان او آنست که بتواند کاملا این برنامه را در سطح ملی‌ یعنی‌ کل آمریکا گسترش دهد که اگر موفق شود واقعاً تعداد زیادی از آدم‌ها را هر ساله از شر درد و رنج حاصل از این بیماری نجات خواهد داد.

او کمی‌ هم در مورد مشکلات اجرایی و قانونی‌ این برنامه حرف زد و همچنین اینکه در ابتدا پزشکان حاضر به همکاری با او نبودند چون فکر میکردند که چگونه یه اقتصاددان ممکن است به بیماران در این زمینه کمک کند.

به هر حل غرض از نوشتن این چند خط این بود که بگویم تا قبل از اینکه از این برنامهٔ تعویض کلیه مطلع شوم، چه قدر برایم خرید و فروش کلیه در ایران طبیعی‌ به نظر میرسید و الان چقدر غیر منطقی‌ و غیر انسانی‌ به نظرم می آید.  دولت ما برای حل این مشکل به ضعیف‌ترین قشر جامعه رو آورده است. یعنی‌ کسی‌ که دیگر آنقدر بدبختی کشیده که حاضر است تکّه‌ای از وجود خود را در این راه به بهایی کمتر از ارزانترین اتومبیل بفروشد. در این میان پودار‌ترها فقط به دنبال کسی‌ میگردند که حاضر باشد سریعتر و ارزانتر بفروشد. همه می دانیم که هیچگاه هیچ کس با رضایت کامل حتا اگر بیمار از نزدیکانش باشد این کار را انجام نمی دهد. به همین دلیل هم هست که در ایران ترجیح داده میشود که فرد اهدا کننده معمولاً فرد نا‌آشنایی باشد که به ازای مبلغی (در حد ۵-۶ میلیون تومان) حاضر به این کار باشد.

نیما سروستانی مستندی ساخته است که میتوانید از اینجا نگاه کنید. او در جواب این سوآل که چرا دولت از معامله‌ی کلیه به شکل فعلی حمایت می‌کند، می‌گوید:

قبل از اینکه دولت در این کار دخالت کند، مردم کلیه‌ی خود را در اختیار فرد بیمار خانواده و یا دوستان‌شان می‌گذاشتند. اما از زمانی که دولت به فرد دهنده پول پرداخت می‌کند، دیگر هیچ کس حاضر نیست که حتا به برادرش کلیه اهدا کند. دولت، بازاری ایجاد کرده که در این بازار شخص بیمار می‌تواند کلیه خریداری کند. در نتیجه هیچ دلیلی وجود ندارد که افراد به یکدیگر کمک کنند. به هر ترتیبی که شده پولی سر هم می‌کنند و یک کلیه می‌خرند. شرایط اجتماعی و اقتصادی حاضر در ایران، فروشندگان را ده‌ها برابر خریداران کرده است.

اولین نوبلیست زن در اقتصاد (البته همراه با یک مرد)

الینور اوستروم از دانشگاه ایندیانا به همراه اولیور ویلیامسون از دانشگاه برکلی برندگان نوبل اقتصاد 2009 می باشند. الینور اوستروم اولین زنی است که به این جایزه به خاطر فعالیتهایش در زمینه هدایت اقتصادی دست یافته است.

پ.ن 1: از ترجمه هدایت اقتصادی مطمئن نیستم.

پ. ن 2: امسال 5 زن نوبل بردند. اگرچه این می تواند خبر خوبی باشد برای اینکه به روزگاری که زنان و مردان همتراز و برابر باشند امیدوارتر شویم، خبر نگران کننده ای است که حق مردان را با این کارها تضعیف کنیم. راستش من به شخصه هیچ کاری از استروم نخوانده بودم و نمی شناختمش. شاید به این دلیل که در زمینه کاری من هم نبود. به هر حال مثل نوبل ادبیات فکر می کنم آدمهای لایقتری بودند که شایسته دریافت این جایزه بودند.